ماجرای نماز شب علی قانعی ...
تازه وارد هفت تپه شده بودیم
هوای اونجا هم خیلی گرم بود و منطقه مثل مناطق کویری بود. آموزش نیروهای لشکر 25 کربلا اکثرا اونجا بود .
انصافا آموزش های سختی میدادن وبچه هاهم خیلی خسته می شدن.
علی هم که تقریبا 14 یا 15 سال بیشتر سن نداشت ؛تازه داشت با مسائل دینی و معرفتی آشنا می شد و به قول معروف نور بالا میزد.
تو آموزشی دیده بود که قدیمی های گردان شب ها برای نماز شب بیدار می شن و راز ونیاز می کنن ؛یه شب به سرش میزنه که بره نماز شب بخونه ....
چون سنش کم بود و پیش بچه ها خجالت میکشید و همینطور برای اینکه ریا نشه و کسی نفهمه ؛یواشکی رفت پیش یکی از اون قدیمی های گردان و بهش گفت که امشب منو برای نماز شب بیدار کن ...
طرف هم اسمش رو پرسید و رفت ...
علی توی سالن ؛ ردیفای آخر خوابیده بود ...
وسط های شب بنده خدا اومد توی سالن و چون سالن تاریک بود شروع کرد از همون ردیف اول همه رو تکون دادن و هی میگفت علی پاشو نماز بخون ...
تقریبا کل سالن رو بیدار کرد و به هرکی میرسید میگفت علی پاشو...
خلاصه اون شب به غیر از خواجه حافظ شیراز همه فهمیده بودن که علی قانعی میخواد نماز شب بخونه ؛ولی خوبیش اینجا بود که خیلی از رفقا از اینکه دیدن رفیقشون با این سن کمش و اون آموزش های خسته کننده روز؛تصمیم گرفت نمازشب بخونه ؛اونها هم از اون شب شروع کردن به خوندن نماز ...
ان شا الله ما هم بتونیم راه شهدا رو ادامه بدیم...
شادی روحشون صلوات...